جهان در هزاره سوم

صفحه درسی علوم ارتباطات اجتماعی

جهان در هزاره سوم

صفحه درسی علوم ارتباطات اجتماعی

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چکیده

برهم­کنش­های کثیرالاضلاع و کثیرالافعال گروه­های انسانی و زیست‌بوم، از جمله موضوعات مهم و محوری است که دانش­های میان­رشته­ای زیست‌بوم­شناسی و باستان­شناسی محیطی به طور اخص و دانش باستان­شناسی به طریق اولی، دهه­هاست که به آن حساس شده­اند و دربارة واقعیت اجتناب­ناپذیر تأثیر متقابل انسان و محیط کنکاش می­کنند. با توجه به همین پیش­فرض­ها باستان­شناسان در طی دهه­های اخیر، بسیاری از دانش­های میان­رشته­ای و متخصصان زیست‌بوم را برای توصیف، تحلیل، تبیین و تفسیر جامع و عمیق­تر یافته­های مورد مطالعة خود به همکاری و خدمت فراخوانده­اند. در  نوشتارحاضر کوشیده­ایم جنبه­هایی از همین اندرکش­های کثیرالاضلاع را بین گروه­های انسانی و زیست‌بومشان، در جغرافیا و مقطع زمانی مشخص (دورة روستانشینی در شمال مرکز فلات ایران) از منظر باستان­شناختی و با راهکارها و داده­های باستان­شناسانه توضیح دهیم.

کلیدواژه‌ها

زیست‌بوم‌شناسی فرهنگی؛ دورة روستانشینی؛ مرکز فلات ایران؛ البرز مرکزی؛ انطباق

1- مقدمه

از مهم­ترین دستاوردهای «باستان­شناسی­ نو» توجه بنیادی به ارتباط نظام­مند انسان و زیست‌بوم (biome) است. دیدگاه سیستمی در باستان­شناسی ­نو با نفی جدایی فرهنگ انسان از زیست‌بوم او، این دو را مجموعه­ای با روابط نظام­مند و برهم­کنش­های مؤثر در دگرگونی­های فرهنگی ­ـ اجتماعی می­داند (Clarke, 1968: 83-130, fig.17). این رویکرد به شناسایی بهتر متغیرهای زیست‌بومی و نسبت­ آن­ها با رفتارهای فرهنگی کمک می­کند، کنش­هایانسانیرادرچارچوبمفاهیم زیست‌بوم­شناختی توضیح می­دهد و زمینه­ها و عوامل تغییرات فرهنگی را برمی­شمارد (Sutton and Anderson, 2004: 8-10). باستان­شناسان روندگرا سیستم­های زیست‌بوم­شناختی را الگویی پایه برای ارزیابی دگرگونی­های انطباقی میان انسان و محیط­زیست می­دانند (علیزاده، 1383: 110).

زیست‌بوم­شناسی انسانی و شاخه­های آن، دانش شناخت برهم­کُنش­ها و انطباق­هایی است که بر اساس شرایط محیطی و رفتارهای زیستی، فرهنگی و سیاسی انسان رخ می­دهد.1 این رویکرد، با گذر از مراحلی مشخص تا به امروز (اُرلُف، 1386: 24) در واکنش به دیدگاه­های سدة 19م. شکل گرفت. «محیط» (environment) از مفاهیم بنیادی در زیست‌بوم­شناسی و شامل پدیده­های پیرامون موجود زنده و روابط متقابل بین آن­هاست (وایت، 1379: 82 - 84؛ بری، 1380: 16 - 42؛ Butzer, 1982: 14). محیط­ بنا به پهنه و پدیده­های آن و حدود مکانی و جغرافیایی عوارضی چون کوهستان، دریاچه، درّه، قارّه، زمین، منظومة شمسی و حتی گیتی تعریف می­شود و دو بخش عمدة زیستی (biotic) و غیر زیستی (abiotic) را دربر می­گیرد (Sutton and Anderson 2004:31-32).

دیگرمفهوممهم زیست‌بوم­شناختی، محیط­زیست (ecosystem)2 است؛ به دیگر سخن، محیط­زیست اجتماع یا اجتماعاتی محدود با مؤلفه‌های زیستی (تولیدکنندگان و موجودات وابسته به مواد زندة محیط) و غیرزیستی (عناصر اصلی محیط) است که در سیستمی به هم پیوند خورد­ه­اند (Sutton and Anderson 2004: 36, 309).

انطباق­های فرهنگی در محیط­زیست با ابزارها، شیوه­ها و رفتارهای فرهنگی انجام می­شود. پژوهش در «زیست‌بوم» و «فرهنگ» روش­هایی متفاوت، داده­هایی گوناگون، توضیحاتی مشخص و نتایجی مبسوط، مستقل و خاص خود را به دنبال دارد، اما «زیست‌بوم­شناسی فرهنگی»3 (با تأکید بر شناخت روش­های فرهنگی برای انطباق با محیط) شاخه­ای از زیست‌بوم­شناسی انسانی4 است (Steward, 1955; Sutton and Anderson, 2004: 2-4). باستان­شناسی با وجود هم­پوشانی­های موضوعی با انسان­شناسیِ فرهنگی و بیش از همه با انسان­شناسی زیست‌بوم­شناختی (اُرلُف، 1368) به دلیل تفاوت داده­ها و روش­های دسترسی به آن­ها، تحولات فرهنگی را طی دوره­های زمانی طولانی شناسایی می­کند. یگانه عامل تأثیرگذار بر رفتار انسانی متغیرهای طبیعی نیست، مؤلفه‌های دیگری مانند جهان­بینی، پیش­زمینه­های پنداشتی، ماهیت شخصیتی، تصمیم­های فردی و بهینه­گرایی اقتصادی نیز در شناخت رفتار آدمیان دخالت دارد و مؤثر واقع می­شود. چارچوب­های طبیعیِ هنجارهای انسانی به هر میزان که با دقت و مراقبت بیشتر غوررسی ­شوند، امکان به­­دست­­دادن معرفت و منظری قابل­قبول­تر دربارة هنجارهای فرهنگی مفقود گذشته برای ما فراهم­تر می­شود.

2- روش

بررسی­هاو تحلیل­های باستان­شناختی دربارة شکل­گیری فرهنگ­ها و سیرتطورآن­ها، بدونتوجهبهویژگی­های زیست‌بوم­شناختی مناطق فرهنگی یا حوزه­های جغرافیایی محاط بر محیط­های زیست انسانی، ناقص و گاه گمراه­کننده است. شناخت زیست‌بوم و شیوه­های انطباق انسان با محیط درکی اساسی از روابط نظام­مند انسان با متغیرهای زیست‌بومی و زمینه­ها و علل رفتارها و روندهای فرهنگی به­ دست می­دهد. توجه به دیرپایی، ثبات نسبی و چرخه­های همگنِ زیستی و طبیعی در پدیده­های محیطی، نه­­تنها ویژگی­های زیست­محیطی تأثیرگذار بر کنش­های انسانی را آشکار می­کند، بلکه امکان پردازش دقیق­تر اطلاعات را دربارة پدیدارهای باستان­شناختی، اعم از دست­ساخته­ها، بوم­ساخته­ها و زمین­ساخته­ها فراهم می­آورد. مقالة حاضر پس از بررسی چندوچونی توضیحات زیست‌بوم­شناختی در مجموعة کاوش­های باستان­شناختی شمالِ مرکز فلات ایران، موقعیت زیست‌بومی منطقه را تشریح و بر پایة مشاهدات میدانی و یافته­های ادراکی (حاصل از حضور در پژوهش­های میدانی این حوزه) ویژگی­های زیست‌بومی و تأثیر آن­ها را بر موقعیت و پراکنش استقرارهای دورة روستانشینی شمالِ مرکز فلات ایران تحلیل می­کند.

3- پیشینة پژوهش­

عوامل زمین­شناختی و جغرافیایی مؤثر در تمایز فلات ایران از عرصه­های پیرامونی، بر روند شکل­گیری و تطور فرهنگ­های باستانی این منطقه نیز تأثیرگذار بوده است. توجه به مشخصه­های طبیعی و نیاز به تعریف و تحدید چارچوب­های جغرافیایی برای پژوهش­های پیش­­از­تاریخی در محدودة مرکزی فلات ایران و ارائة   نقشه­های متعدد نیز در فراهم کردن معرفت و منظری قابل­قبول دربارة زمینه­های طبیعی و زیست‌بوم­شناسی فرهنگیکافی و اقناع­کننده نبوده است. گزارش بررسی­های میدانی و نتایج کاوش­های متمرکز باستان­شناختی، حاکی از آن است که تاکنون توضیح منسجمی دربارة زمینه­های طبیعی و پدیده­های محیطی شمالِ مرکز فلات ایران از دیدگاه زیست‌بوم­شناسی فرهنگی انجام نشده است.

پژوهش­های باستان­شناسی در شمالِ مرکز فلات ایران با وجود پیشینه­ای یکصد ساله، از لحاظ کمّی و کیفی و از حیث پیوستگی و تناوب پژوهش­ها و حجم انتشارات با دیگر مناطق مهم باستانی ایران هماهنگ نیست؛ مثلاً، گزارشی­هایی که از نظر دیرین­بوم­شناختی در مورد اقلیم و پوشش گیاهی جبهة شمالی البرز در منطقة مازندران (Ramezani et al. 2008)، دریاچة ارومیه در شمال غرب ایران (Djamali et al. 2008)، دریاچة زریبار در کردستان (کلینسلی، 1388: 6 و 7؛Stevens et al. 2001; Wasylikowa and Walanus, 2004دریاچة میرآباد در جنوب غرب خرم­آباد (Griffiths et al. 2001) یا دریاچة مهارلو در فارس (Djamali et al. 2009) در دست است، دربارة شمال مرکز فلات ایران وجود ندارد. شاید بررسی گیاهان ارتفاعات البرز مرکزی (Klein, 1994) با مباحث محوری مهمی چون جغرافیا، بستر ریخت­شناختی، اوضاع اقلیم­شناختی و جوانب قوم­شناختی را بتوان یکی از استثناها در این زمینه برشمرد.  

از کاوش­های تپة چشمه­علی شهر ری، با وجود گستردگی و سه فصل برنامة پژوهش­های میدانی و حجم فراوان آثار فرهنگی گردآوری شده باید اذعان کرد که جز خبرنامه­های کوتاه (Schmidt, 1935; 1936a; 1936b)، تصویرهای یادمانی (اشمیت، 1376: تصویرهای 37 و 38 الف و ب؛ Matney, 1995: figs 10 & 18)، یادداشت­هایی برای بازکاوی یافته­ها (Matney, 1995)، تک­نگاری­های موضوعی (اسفندیاری، 1378) و      گزارش­های مبتنی بر بازنگری در تسلسل گاهنگاری (Fazeli et al. 2004) شناخت عمیق و مبسوط­تری در دست نیست. شاید عکس­های اریخ اشمیت از محیط و محدودة پژوهش­هایش در ری را بتوان مدرکی برای توصیف و مقایسة چشم­اندازهای طبیعی ـ تاریخی شمال مرکز فلات ایران قرار داد (اشمیت، 1376: تصویرهای 31، 32، 36، 37، 38 الف و 39). با همین دیدگاه باید از بررسی و تحلیل نقش­مایه­های انتزاعی و به ویژه حیوانی روی برخی محوطه­های پیش­­از­تاریخ منطقة تهران یاد کرد که مبنای مقایسه­های محیطی و بازسازی­های زیست‌بومیِ هرچند مختصر قرار گرفته است (Maleki 1968: 43).

مضاف بر آنچه گفته شد، در گزارش نهایی دو محوطة مهم شمال و غرب مرکز فلات ایران، یعنی قره تپة شهریار (Burton Brown, 1979) و محوطة ازبکی نظرآباد (مجیدزاده، 1389) به رغم اهمیت مکانی و تنوع آثار به دست آمده از آن­ها، به شرح و تبیینی زیست‌بوم­شناختی برنمی­خوریم. تنها نوشتة نسبتاً مرتبط با مبحث زیست‌بوم­شناسی در گزارش نهایی محوطة ازبکی، مقاله­ای با موضوع باستان­جانورشناختی است که بیشتر بر محور معرفی مواد و روش­های تحقیق، ویژگی­های ریختی جانوران شناسایی شده و دست­ساخته­های استخوانی استوار است (مشکور و محاسب، 1389). در گزارش، گمانه­زنی­های محدود و کاوش­های مقطعی در برخی از محوطه­های شمالِ مرکز فلات نیز توجه ویژه به شواهد و تبیین­های زیست‌بوم­شناختی یافته­ها مشاهده    نمی­شود. در قیاس با آنچه گفته شد، پژوهش­ها و همکاری­های میان­رشته­ایِ منطقه­محوری که در چارچوب طرح پژوهشی دانشگاه تهران در دشت تهران و به ­طور مشخص در منطقة ورامین و تپة پردیس قرچک به انجام رسیده است، با معرفی شواهد زمین­باستان­شناختی (فاضلی نشلی و دیگران، 1384: 40 - 41؛ Coningham et al. 2006: 51-54; Gillmore et al. 2009)، ارزیابی نقش عوارض جغرافیایی در پراکنش سکونتگاه­ها (مقصودی، فاضلینشلیو دیگران1391) و­تحلیلتأثیرساختارهایطبیعی در الگوی استقرار (مقصودی، زمان­زاده و دیگران، 1391) از نظر داده­ها و تفسیرها، تفاوت­های محسوسی را با اطلاعات موجود از سایر محوطه­های منطقه نشان می­دهد.

به هر روی، باید اذعان کرد که پژوهش­های کم­سابقة دو دهة اخیر در گسترة شمالِ مرکز فلات ایران با موضوع دورة روستانشینی، عمدتاً مباحثی را بر محور معرفی یافته­ها (مجیدزاده، 1380 و 1382 الف و 1389؛ فاضلی نشلی و دیگران، 1384؛ فاضلی نشلی و دیگران، 1386؛ حصاری، 1386؛ چایچی، 1386) به دنبال آورده است. در این رهگذر، گاهنگاری­های محلی و منطقه­ای متعددی با تمسک به مفهوم­سازی و استفاده و استخدام اصطلاحات خرد و کلان جدید مانند «دوره­بندی­های فلات» یا «اعصار گوناگون مس­و­سنگ» و موارد مشابه دیگر (مجیدزاده، 1382 ب: 59؛ 1389: جدول 1؛ ملک شهمیرزادی، 1374 ب: جدول 5 و 1382: 208؛ Fazeli et al. 2004: Table 3; Fazeli et al, 2005: Table 3) طرح شده و نظریه­هایی در توضیح دگرگونی­های فرهنگی (مجیدزاده، 1382 ب و 1389: 161 - 178) گاه با انتقادهای جنبی و مقطعی دربارة چنین آرایی (مجیدزاده، همان­جا و 1391؛ فاضلی نشلی، 1390)، البته بدون توجه جدی و اساسی بهمسئله­هاومباحثزیست‌بومشناختی،شکلگرفته است.

با­این­همه، در سیر و مسیر پژوهش­های دهه­های اخیر باستان­شناسی ایران در سایر بخش­های مرکز فلات، پاره­ای نگرش­های بوم­شناختی و جستارهای زیست­محیط­شناسانه در قالب دستاوردهای حاصل از کاوش­های متمرکز مشاهده می­شود. از این منظر بیشترین اطلاعات ما در شرایط فعلی به بخش مرکزیِ فلات ایران محدود می­شود. فصل اول گزارش کاوش­های سیلک (گیرشمن، 1379: 17­- 21)، فصل دوم گزارش بررسی­های قمرود (کابلی، 1378: 27 - 36)، مقاله­هایی از طرح بازنگری سیلک (حیدری، 1381؛ همو، 1382 الف و ب؛ همو،1383؛ کاوسی­فر، 1383؛ مشکور، 1382؛ تنگبرگ، 1382؛ همو، 1383) و شرح ویژگی­های زیست­محیطی محوطة باستانی قلی­درویشِ قم (سرلک 1389: 13 تا 17) از جمله مواردی است که می‌توان دربارة پژوهش­های میدانی در توصیف و معرفی برخی جنبه­های زیست‌بوم­شناختیِ بخش مرکزی فلات ایران در کنار مطالعات باستان­شناختی ذکر کرد.

در بخش غربی مرکز فلات، کاوش­های مستمر دانشگاه تهران در دشت قزوین فقط در اهداف آموزشی و اجرایی باقی نمانده و در مواردی گزارش پژوهش­های زیست­محیطی منتشر شده است (شیرازی و دیگران، 1385). در بخش شرقی مرکز فلات، برنامة بازنگری تپه­حصار باعث شد تا امکان تحلیل زمین­ریخت­شناختی و بوم­شناختی این محوطة باستانی مهم در دشت دامغان فراهم شود (Meder, 1989).  

4- موقعیت طبیعی و زیست‌بوم شمالِ مرکز فلات ایران

در تعیین موقعیت و نام مناطق درون واحدهای ریخت­شناسی فلات ایران بیشتر از مستندات و معیارهای زمین­شناختی یا جغرافیایی کمک جسته و استفاده برده­ایم. حسن این کار، تشخیص منطقی، آسان و شفاف حدود محیطی و زیست‌بومی پژوهش‌ها است. استناد به مرزهای طبیعی مانند کوه‌ها، دریاها و رودها، تصویری عینی­تر از مرزهای قراردادی و غالباً متغیر اداری یا سیاسی را برای توصیف­ها و تبیین­های علمی فراهم     می­کند. در اینجا موقعیت کلی منطقة موردنظر ذیل مفهوم پوششی «شمال مرکز فلات ایران» و سیمای ریخت­شناختی بخش عمدة آن با عنوان «دشت» و نام متمایزکننده­اش با استفاده از واژة «تهران» طبق توضیحات بعدی تعیین و تشریح می­شود. 

در کنار کاربرد اصطلاح «دشت تهران» که به دشتی با عوارض پیرامونی مشخص در شمال مرکز فلات ایران اشاره دارد، به دلیل پیشینة تاریخی و موقعیت طبیعی منطقه، از نام­هایی دیگر به مانند دشت ری، ورامین و شهریار نیز استفاده شده است؛ اما وسعت کم این مناطق، توسعة فزایندة شهرنشینی و مظاهر زندگی معاصر، نبود مرزهای شاخص جغرافیایی و نیز گستردگی شباهت­های باستان­شناختی و پدیدارهای فرهنگی در پهنه­ای گسترده­تر از نواحی یاد شده، از دلایل کافی و موجه ما در استفاده از مفهوم پوششی دشت تهران است. مضاف بر این، کاربرد اصطلاح و مفهوم پوششی دشت تهران از نظر زمین­شناختی (Rieben, 1955: 617؛ معتمد، 1358: 7) و زمین­ریخت­شناسی (علایی طالقانی، 1381: 45 ، 117 و 275 و شکل­های 1 و 5 فصل 5) بی­سابقه نیست؛ بنابراین، در شمال مرکز فلات ایران و در شرق دشت کویر و شمال شرقی کویر مسیله، منطقه­ای را می­توان در نظر گرفت که با عنوان قراردادی و اصطلاح پوششی دشت تهران از نظر موضع­نگاری متأثر از دو عارضة عمده، شامل کوهستان البرز در شمال و حوضة آبریز جاجرود و رودهای کرج و شور در جنوب است (شکل 1). تصادفی نیست که هیوبرت ریبن منطقه­ای رسوبی را با مرکزیت تهران، به شعاع حدود 16 کیلومتر تا شمال و حدود 32 کیلومتر تا غرب، جنوب و شرق با رود کرج در غرب، جاجرود در شرق و کوهپایه­های البرز در شمال، «دشت تهران» می­خواند (Rieben, 1955: 617).

ناهمواری­های منطقة تهران شامل سه بخش کوهستانی، پای­کوهی و دشت است. کوهستان با ارتفاع بیش از 1500 متر استقرارگاه­هایی انگشت­شمار، پراکنده و ناپایدار دارد، اما اهمیتش در تأمین و تعدیل دما برای نواحی پای­کوهی و دشت­ جنوبی است. ارتفاعات این بخش، کانون­های آبگیر رودهای روان در دشت تهران را در خود دارد؛ از این­رو، عوارض کوهستانی و حوضه­های آبگیر در آن­ها، ویژگی­هایی مثبت برای جوامع مستقر درکوهپایه­ها و دشتپیش­رو است.درکوهپایه­هاوجودمخروط­افکنه­ها (alluvial fan) دلیلی بر تعدد استقرارگاه­های روستایی و شهری است. رسوبات دانه­درشت و دانه­ریز در مخروط­افکنه­ها نفوذ آب به زیر زمین و تشکیل حفره­های زیرزمینی را باعث شده و تدابیر فنی (چاه و قنات) برای استخراج آن­ها آب کشاورزی و شرب ساکنان را به ویژه در دوره­های تاریخی فراهم آورده است (مقصودی و محمدنژاد آروق، 1390: 185 - 206).   

در شرق و غرب دشت تهران جاجرود، رود کرج و آبراه­های مخروط­افکنه­ها، تأثیرگذارترین جریان­های آبی بر دشت از نظر رسوب­گذاری و پراکنش استقرارگاه­ها بوده­اند. این رودها حوضه­های آبریز رودهای محلی و در نقاطی آبگیر شاخابه­هایی متعددند که رد جریان­های گیسویی شکل (braidel channel) آنها در بررسی­های میدانی دیده می­­شود. حد شمالی دشت تهران به بخشی از دامنه­های کوهستانی البرز مرکزی و مرز جنوبی­اش به نواحی خشک جنوب ری و ورامین می­رسد. رودهای جاری از کوهستان و مخروط­افکنه­ها و تفاوت­های درون­منطقه­ای، دشت تهران را به محدوده­ای تعمیم­پذیر و هم­زمان واحدی تقسیم­شدنی بهدشت­هایکوچک­تر چون دشت­های ری، ورامین، شهریار و حتی کرج بدل می­کند. در اینجا، در راستای مفهومی که پیش­تر از دشت تهران ذکر شد، اصطلاح دشت تهران برای منطقه­ای به کار می­رود که از کرج در غرب تا نواحیشرقی ورامین در شرق گسترده شده است و عمده­ترین و فشرده­ترین مراکز سکونتگاهی را دربر می­گیرد.

از نظر ریخت­شناسی، دشت تهران و نواحی مجاورش چون شهریار، کرج و هشتگرد شکل یکنواختی ندارند. عرصة جنوبی، زمین­هایی هموار (با شیب حدود 1 تا 3 درصد) دارد و نواحی شمالی، دامنه­ها و پستی و بلندی­هایی تند (با شیب 15 تا 35 درصد) را شامل می­شود. در میان این دو، منطقه­ای تقریباً مسطح با شیب 3 تا 12 درجه گسترده شده است. شهرهای تهران و ری در این قسمت جای دارند (معتمد، 1358: 7).

در محدودة کوهپایه­های شمالی، برجستگی­های منفردی وجود دارد که یکنواختی مخروط­افکنة تهران را دگرگون می­کند و با انحراف جریان­های آبیِ روان در شیب عمومی شمال ­ـ­ جنوب، آن­ها را به جنوب غرب یا جنوب شرق سوق می­دهند. این جریان­ها (غیر از جاجرود و رود کرج در دو انتهای شرقی و غربی مخروط­افکنة تهران) نامنظم و سیلابی و در مقاطعی از سال یا در دوره­هایی خشک­اند. کشاورزی و مسئلة تأمین آب در دشت تهران به دو شیوة زراعت دیم و آبیاری (از طریق رودخانه­ها و غالباً قنات­ها) متکی بوده است.       

5-دورة روستانشینی

شناسایی، نام­گذاری و بررسی تسلسل دوره­های فرهنگی در پژوهش­های پیش­­از­تاریخ مرکز فلات ایران، از مباحث محوری باستان­شناسان فعال در این عرصة جغرافیایی و دیگر پژوهشگرانی است که طی هفتاد سال گذشته درصدد تدوین گاهنگاری­های منطقه­ای یا تطیبقی بوده­اند. تعیین و کاربرد اصطلاحات و تبیین دلایل و مستندهای آن­ها، همواره محل نقد (McCown, 1942؛ مجیدزاده 1382 ب؛ ملک شهمیرزادی، 1374 ب)، بازنگری (مجیدزاده، 1389: 161 - 178؛ Fazeli et al. 2005)، گاه مناقشه و زمانی مستمسک طعن و کنایه (فاضلی، 1390: 11، 23 و 24؛ مجیدزاده، 1391) بوده است. در اینجا صرف­نظر از واژه­ها و اصطلاحات مطرح شده تاکنون، از عنوان «دورة روستانشینی» برای بُعد زمانی مدّنظر کمک می­طلبیم و بهره می­جوییم.

دورة روستانشینی را فرانک هول (1381: 50) برای توصیف دورة یکجانشینی­های روستایی و توسعة کشاورزی و دامپروری و شکل­گیری پیچیدگی­های اجتماعی در غرب ایران و آسیای جنوب غربی در فاصلة 8 تا 4 هزار سال پ.م پیشنهاد کرده است. تا پیش از این، برای اشاره بر شکل­های قدیمی­تر یا جدیدتر روستاهای اولیه، از اصطلاحاتی چون نوسنگی و مس­و­سنگ یا اسامی دوره­ها یا زیردوره­های برگرفته از نام­های محلی یا جغرافیایی استفاده می­شد. آشفتگی­های گاه­نگارانه و مفاهیم گمراه­کنندة این اصطلاحات باعث شد تا به رغم توالی­های فرهنگی جداگانه در هریک از مناطق ایران و دشواری­های تطبیق زمانی هرکدام از آن­ها، اصطلاح فراگیر دورة روستانشینی مطرح شود. هول (1381: 53 و جدول 1) این دورة درازآهنگ را به چهار مرحلة آغازین، قدیم، میانه و جدید تقسیم می­کند. ما از اصطلاح دورة روستانشینی، بدون تأکیدی خاص بر تقسیم­بندی­های فرعی، برای مدت زمانی سه هزارساله از حدود 6 تا 3 هزار پ.م در شمال مرکز فلات ایران استفاده می­کنیم.               

قدیمی­ترین نشانة حضور و فعالیت معیشتی انسان در شمال مرکز فلات ایران، از حوضة مسیله در جنوب دشت تهران به دست آمده و به چند دست­افزار سنگی از جنس ریولیت (rhyolite) و به ویژه خراشنده­ای (scraper) از دورة پارینه­سنگی میانه با قدمتی در حدود 45 تا60 هزار سال پیش مستند است (ملک شهمیرزادی، 1374 الف: Malek Shahmirzadi, 1994). با توجه به بستر زمین­شناختی و شرایط زیست‌بومی و نیز کشف نمونه­هایی از ابزارهای تخصصی به نظر می­رسد مسیله در دورة پارینه­سنگی میانه، منطقه­ای خالی از سکنه نبوده است و گروه­های کوچک شکارورز در ایام مناسب سال از این زیستگاه طبیعی با شکار حیوانات (به احتمال قوی پستانداران سم­دار مانند آهو، غزال، گورخر، اجداد اهلی نشدة بز و گوسفند و شاید گاو) نیازهای غذایی خود را تأمین می­کردند (ملک شهمیرزادی، 1382: 124).

هرچند از آثار سنگواره­ای یا سنگی کهن­تر تاکنون گزارشی منتشر نشده است، به استناد اطلاعاتی که از برخی مناطق مجاور با دشت تهران چون دماوند در شرق و کاشان در جنوب در دست است، احتمال کشف شواهد مشابه یا هم­زمان را نمی­توان بعید دانست. ضمن اینکه دربارة موانع یا دلایل وضعیت موجود باید به پدیده­هایی چون رسوبات ضخیم رودخانه­ای یا سیلابی، گسترش بی­رویة پدیده­های شهرنشینی و صنعتی و انجام نشدن بررسی­ها و کاوش­های متمرکز بر شناسایی بقایایی از زمان انسان راست­قامت به بعد اشاره کرد. بنابراین، در حال حاضر پس از دست­افزار حوضة مسیله از نظر سیر زمانی تا حدود 37 هزار سال و به سخنی تا دورة روستانشینی قدیم (حدود 6 هزار پ.م) اثر و نشانی از محوطه­­ها و فرهنگ­های پیش­­از­تاریخی در محدودة دشت تهران در دست نیست. با وجود این­، در تسلسل گاهنگاری شمال مرکز فلات باید از محوطه­هایی چون قلعه عسگر دماوند با مصنوعاتی سنگی از دورة فراپارینه­­سنگی (کابلی، 1378: 20) و لایة اول تپة سیلک کاشان (گیرشمن، 1379: 23 - 35) با شواهدی از دورة آغاز روستانشینی (حدود 7 هزار پ.م) یاد کرد.

محوطه­های دورة روستانشینی شمال مرکز فلات، متعدد و در بخش­های گوناگون جغرافیایی آن     پراکنده­اند. دست­کم در ده محوطه، حفریات باستان­شناختی (گمانه­زنی و کاوش گسترده) انجام شده و شواهد معماری و مدارک سفالی آن­ها، ولو به­طور محدود منتشر شده است؛ از جمله در محوطه­های باستانی   چشمه­علیِ شهر ری (Matney, 1995)، اسماعیل­آبادِ ساوجبلاغ (حاکمی، 1328؛ Talai, 1983قره­ تپة شهریار (Burton­Brown, 1979)، تپة پوئینک ورامین (ملک شهمیرزادی، 1376)، یان تپه و جیران تپه در محوطة ازبکیِ شهرستان نظرآباد (مجیدزاده، 1389)، تپة پردیسِ قرچکِ ورامین (فاضلی نشلی و دیگران، 1384؛ همو، 1386)، تپة مافین­آبادِ اسلام­شهر (چایچی، 1386)، تپة شغالی در پیشوای ورامین (حصاری، 1386) و تپة معین­آباد8 در جنوب ورامین و شمال شهر جوادیه، شواهدی مستند از استقرار در روستاها به دست آمده است. در واقع، آثار سکونتگاه­های دورة روستانشینی قدیم، بخش مهمی از اسناد باستان­شناسی دشت تهران است.

6- انطباق­های استقراری دورة روستانشینی

تمامی محوطه­های پیش­گفته در نزدیکی منابع آب محلی یا در امتداد مسیرهای آبی منطقه واقع شده­اند. این منابع یا جریان­های آب، بیشر شاخابه­ها یا آبراه­هایی منشعب از رودخانه­های عمده یا مسیل­های دائمی واقع در کنار و امتداد حوضه­های آبریز بخش­های گوناگون شمال مرکز فلات هستند؛ مثلاً، تپة چشمه­علی در کنار چشمه­ای طبیعی و در بخشی از اراضی حاصلخیز منطقة ری قرار گرفته است. یان تپه در فاصله­ای اندک در جنوب آبراه خررود و ناحیه­ای مناسب برای کشت گندم، جو و ذرت قرار دارد. در محوطة گودبرداری شدة بزرگی در شمال ­شرقی تپة مافین­آباد، بقایای قطور و حجیم رسوبات رودخانه­ای شناسایی شده است که نشان از رودی بزرگ دارد (چایچی امیرخیز و مصدقی­امینی، 1385). بر اساس نقشه­های جغرافیایی و موقعیت آبراه­های منطقه، رودخانة کرج و شاخابه­های آن در امتداد شمال ­غربی به جنوب­شرقی، مهم­ترین جریان آبی در محدودة مافین­آباد بوده است. تپه­های پردیس و پوئینک در حومة غربی جاجرود و شاخابه­های فرعی آن، تپة شغالی در امتداد جنوبی جاجرود و قره تپه در بخش غربی رودخانة کرج در شهرستان شهریار سایر نشانه­های استقرار روستانشینی دشت تهران در حاشیة رودخانه­ها هستند.

موقعیت و بستر محیطی محوطه­ها و معماری آنها بر وجود استقرارهای دائمی در کنار زمین­های هموار و کشت­پذیرِ نزدیک به منابع آب جاری از ارتفاعات شمالی دلالت دارد؛ بنابراین، گرچه دربارة چگونگی تبدیل گروه­های شگارگر و گردآورندة غذا (نمونة حوضة مسیله) به اجتماعات یکجانشین و تولیدکننده در دشت تهران اطلاعی نداریم، می­توان گفت زمینه­های بالقوة طبیعی برای هر دو رویکرد معیشتی در این دشت یا بخش­هایی از آن وجود داشته است. چشم­انداز خشک و بی­آب کوهپایه­ها و بخش­های مرتفع دشت در تابستان، تعارضی آشکار با اراضی سرسبز اطراف چشمه­ها و نهرهای فصلی جاری از نواحی کوهستانی دارد.

ابعاد و اندازة محوطه­ها، نظام معیشتی مبتنی بر دامداری و کشاورزی، ماهیت پلان و مصالح به کار رفته در فضاهای معماری و تفکیک در کاربری آن­ها، شواهد چکش­کاری و فناوری ذوب و ریخته­گری مس،   تفاوت­های منطقه­ای در سنن تدفین و تخصص­گرایی در سفالگری و توجه به نمادسازی­ها و انتقال پیام، برخی از مدارک باستان­شناختی را برای بررسی جوامع خودگردان روستایی تشکیل می­دهد. مشابهت­های فنی در دستاوردهای مادّی، مانند سفال و معماری و طرح­ها و الگوهای رایج آن­ها از یک سو و قرارگیری استقرارگاه­ها در کنار مسیرهای ارتباطی و نزدیکی شماری از آن­ها به همدیگر از سوی دیگر، به علاوة نویافته­هایی دربارة پراکنش و روابط بین محوطه­ها و جابه­جایی­های استقراری بین آن­ها و شناسایی آثاری از نهشته­هایی در ابعاد فضایی مشخص با تفسیرهای زمین­باستان­شناختی، مباحثی گسترده­تر را در برابر ما می­گشاید؛ مثلاً، سه محوطة جیران­تپه و یان­تپه (در فاصلة 300 متری از هم) و گوموش­تپه در نزدیکی هر دوی آن­ها در محوطة ازبکی (مجیدزاده، 1389) و محوطة پیش­­از­تاریخی گازُرسنگ (طبق بازدید بقایای تخریب شده در تابستان (1388) در چند کیلومتری غرب یان­تپه با شباهت­های بسیار در گونه­های سفالی، مصالح معماری و شیوه­های تدفین، نمونه­ای مناسب برای بررسی علل و الگوی پراکندگی مکانی و رده­بندی استقرارگاه­ها و روابط درون­منطقه­ای آن­ها در دشت نظرآباد و حتی بررسی ارتباطات برون­منطقه­ای با دشت قزوین است؛ مثال دیگر، شناسایی مقطع فضایی چارگوش با رسوبات متراکم ماسة نرم در عمق حدود 4 متری از سطح زمین­های اطرافِ تپة پردیس است که حفار محل با توجه به مشخصات این فضا و استنباط افزایش و کاهش دوره­ای آب در آنجا و هم­زمانی تقریبی چنین پدیداری با مرحلة قدیم دورة روستانشینی، از وجود آبراهی مصنوعی و مدرکی دال بر شیوة کهن آب­رسانی در دشت تهران سخن می­گوید (فاضلی نشلی و دیگران، 1384: 40 و 41).

از نظر سکونتی، مشخصة دورة روستانشینی ساخت خانه­ها و فضاهای معماری چند اتاقه، چهارگوش و کوچک با مصالح چینه­ای و خشتی ساده، گاه با اندود گِل و استفاده از رنگ اُخرا برای دیوارهاست. ضمن اینکه شیوة معیشتی مردم این دوره، بر اقتصادی ترکیبی و متشکل از نگهداری بز و گوسفند اهلی و کشت غلات استوار بود. جمعیت این روستاها به ندرت از دویست نفر فراتر می­رفت (Matney, 1995: 28). احتمالاً در جامعة دورة روستانشینی عناصر کوچ­رو وجود داشته­اند، اما برای باستان­شناسان هیچ اثر و نشانی از آن­ها باقی نمانده است. به خاک سپردن مردگان به شکل اجساد منفرد در گودال­های ساده در زیر کف خانه­ها و حیاط­ها از ویژگی­های تدفین دورة روستانشینی است که ارتباطی سازه­ای با پدیدارهای معمارانه نداشته است، اما با توجه به بررسی مشخصه­هایی چون موقعیت، شکل، اندازه و طرح کلی تدفین­ها و اشیاء همراه اجساد، می­توان به داده­هایی برای بازسازی ساختار اجتماعی و درک باورها و بینش­ها و نمادهای مردمان آن دوره دست یافت.9

7- نتیجه­

در سامانه­های زیستی شاهد برهم­کنش­هایی بین جمعیت­های انسانی، جانوری، محیط و زیست‌بوم یک منطقه برایبهره­برداریازمنابع مادی، استخراج و مصرف انرژی هستیم. باستان­شناسان با مدل­های زیست‌بوم­شناختی مرزهای طبیعی و قلمرو زندگی انسان­ها را تبیین و فرهنگ­های منطقه­ای را بر مبنای بافت زیست­محیطی آنها مقایسه می­کنند. در این رویکرد باید بازتاب ناهمگونی­های (ولو کوچک) زیست­محیطی را در ساختارهای فرهنگی انتظار داشت و حدود طبیعی را ملاک تشخیص گسترة مناطق فرهنگی و مرزبندی­های بین­منطقه­ای قرار داد؛ لذا، بررسی دقیق محیط­زیست و تقسیم­ آن به مناطق گوناگون بنا بر منابع و توانایی­های زیستی، باید پیش از تعیین حوزه­های فرهنگی صورت گیرد و بررسی­های میدانی بر پایة آن انجام شود.

زیست‌بوم­شناسی فرهنگی، علاوه بر مؤلفه‌های طبیعی و عوامل زیستی و برهم­کنش­های بین زیست‌بوم و موجوداتزنده،درپیشناختروندهایانطباقجوامعانسانیبامحیط­زیست است و در این رهگذر با نظریه­هایی در روش­های گردآوری غذا، سازماندهی فضایی، اندازه، شکل و ساختار گروه­های اجتماعی و سیاسی، شیوه­های آمیزشوتولیدِمثل،کُنام­هایزیستی (environment niche) و چارچوب رفتارهای جوامع در برابر محیط­زیست، رویکردهاییناظربرتفسیر تطور فرهنگی دارد. با اینکه دیدگاه­های زیست‌بوم­شناسانه راهبردهای تفسیری تامی در باستان­شناسی نیستند، حتی منتقدان نیز بر اهمیت عوامل آن در توضیح تغییرات فرهنگی تأکید دارند.

بررسی سازوکارهای استخراج انرژی از طبیعت و توزیع آن در جامعه، رابطه­ای سیستمی را با زیست­محیط می­نمایاند که در باستان­شناسی به مدل حوزة گیرش محوطه (site catchment)، به معنای محدودة استفاده از محیط­زیست، معروف است. در این مدل درک روابط بین پیچیدگی­های فناورانه در محوطه یا منطقه­ای باستانی و گستردگی حوزة طبیعی ساکنان آن دنبال می­شود. پنداشت آن است که فناوری پیچیده­تر و سازمان­یافته­تر، به معنی گستردگی حوزة استفاده از منابع زیست­محیطی است. باستان­شناسان با پی بردن به سطح فناوری استفاده از منابع زیست­محیطی در محوطه­های باستانی، تعیین تقدم و تأخر پیچیدگی بین فرهنگ­های مناطق گوناگون را جستجو می­کنند.

شمال­ مرکز فلات ایران که دشت تهران بخش گسترده­ای از آن است، به لحاظ اقلیم و زیست­محیط، متأثر از زیرساخت زمین­شناختی و عوارض طبیعی پیرامونی است. حدود و عرصة دشت تهران، بنابر عواملی که گفتیم و سیر تحولات خاص آن­ها طی زمان، به تدریج، شکل­گیری پدیده­هایی زیست‌بوم­شناختی را موجب شده و این الگوی زیست‌بومی نیز خود زمینه­ساز گرایش­ها و انطباق­های استقراری در دوره­های گوناگون و از علل مؤثر بر روند تطور فرهنگ­ها شده است. با این نگرش باید بر لزوم اجرای تحقیقات جدید با دیدگاه­های زیست‌بوم­شناختی و بازنگری برخی محوطه­ها تأکیدکرد و مطالعات دیرین اقلیم­شناسی و گَرده­شناسی را نیز بخشی از فرآیند شناخت و بازسازی شرایط فرهنگی و اجتماعی دورة روستانشینی دانست.

از حدود هفت هزار سال پ. م و پس از تحولاتی که منشأ و روند و جوانب فرهنگی آن هنوز بر ما روشن نیست، اما بستر زیست‌بوم­شناختی آن تا حدّی روشن است، اجتماعات انسانی در بخش­هایی از دشت تهران مستقر شدند که امکان دسترسی به منابع آب و خاک حاصلخیز در آنجا فراهم بود. این جوامع از ساده­ترین مصالح بومی، یعنی خاک، آب، ماسه، شن، کاه و چوب استفاده می­کردند و در مسکن­هایی به شکل اتاق­های مجتمع و گاه دارای فضاهای روبازِ حیاط­مانند می­زیستند.

جریان­های آبی، اراضی زراعی و راه­های ارتباطی، نزدیک­ترین پدیده­های پیرامون استقرارگاه­های دورة روستانشینی بودند. تأثیر بایستگی­های ناشی از زندگی یکجانشینی منحصر به شیوه­های استقراری نبود. برای تأمین نیازهای معیشتی و نوع بهره­برداری از زمین نیز تغییرات و ابتکاراتی نسبت به روش­های گذشته پدید آمد. تجارت و آبیاری اراضی زراعی، ظهور نظام­های اقتصادی و اجتماعی خاص آن­ها را در پی داشت. بنابراین، به نظر می­رسد شرایط تقریباً یکنواخت زیست‌بوم­شناختی در قسمت­های گوناگون دشت تهران، انطباق­های فرهنگی مشابهی را برای جوامع دورة روستانشینی به دنبال آورد.         

 

 


  • احسان اله تاجیک اسمعیلی